دل نوشته های شیما

ساخت وبلاگ
تصمیم گرفتم از زمانی که عقد کردم تا الان هر اتفاقی که واسم افتاد رو براتون بنویسم

 

دل نوشته های شیما...
ما را در سایت دل نوشته های شیما دنبال می کنید

برچسب : خاطرات,خاطرات یک خون آشام,خاطرات تنبیه بدنی,خاطرات آمپول زدن تینا,خاطرات کودکی,خاطرات خون آشام,خاطرات شیاف گذاشتن,خاطرات يوتاب,خاطرات ختنه,خاطرات س, نویسنده : dokhtaremehrabo0no بازدید : 310 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 6:05

از ب بسم الله شروع می کنم  ما دو تا شهر مختلف بودیم مدت خواستگاری یک سال طول کشید ،جلسه نهایی که قرار بود هم مهریه رو تعیین کنیم و هم اینکه یه جورایی بله برون هم باشه جلسه خیلی مزخرفی شد.چون رفتار اونها نهایت بی احترامی به خانواده ما و بخصوص پدرم شد . با این حال پدرم بخاطر من چیزی نگفت اما بعد از خروج اونها از خونمون اختلاف ها شروع شد . به همین دلیل از فردای اونروز در واقع همه چیز به هم خورد و حال و روزمون بسیار خراب شد . تا مدت 6 ماه که این بساط ادامه داشت . بالاخره بعد از تلاش بسیار من و همسری ،خانواده ها راضی شدن یک بار دیگه بعد از 6 ماه همدیگرو ملاقات کنن و دل نوشته های شیما...
ما را در سایت دل نوشته های شیما دنبال می کنید

برچسب : خاطرات,18,خاطرات 12 فروردین,خاطرات 12 بهمن,خاطرات 1 عاقد,خاطرات 13به در,خاطرات دختر 14 ساله,خاطرات بالای سال,خاطرات زناشویی,18,خاطرات دختر 19 ساله,خاطرات اف 14, نویسنده : dokhtaremehrabo0no بازدید : 253 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 6:05

یه اخلاق بدی که من دارم اینه که به همه آدم ها خوشبین هستم و فکر میکنم همه مثل خودمون خوبن و هیچ قصد و غرضی ندارن و هیچ حرفی رو در لفافه به هم نمیزنن و اهل نقش بازی کردن نیستن . من روز ها و حتی ماه های اول عقدمون فکر میکردم که بهترین مادرشوهر دنیا رو دارم چون اصلا متوجه منظورش نمی شدم که اگه این حرفو میزنه در پسش چه منظوری داره . یا فلان جا که این حرفو زد داره بهم متلک میندازه .خیلی طول کشید حدودا 8-9 ماه طول کشید تا اخلاق واقعی مادرشوهرم رو شناختم و فهمیدم با چه آدم دورویی روبرو هستم .خیلی تو ذوقم خورد و سعی کردم از صمیمیتم کم کنم چون خیلی باهاش صمیمی شده بودم دل نوشته های شیما...
ما را در سایت دل نوشته های شیما دنبال می کنید

برچسب : ادامه سریال خاطرات تلخ,ادامه فیلم خاطرات تلخ,ادامه داستان خاطرات تلخ, نویسنده : dokhtaremehrabo0no بازدید : 174 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 6:05

بالاخره پنجشنبه هفته پیش زنگ زدم به مادرشوهرم و گفتم : " مامان من میخوام برم خرید شما هم با من میاید؟ " اونم بدون مکث گفت اره حتما ، ساعت چند و کجا . بهش گفتم نیم ساعت دیگه بیا سر خیابونمون . تو دلم ازش بدم میومد و ظاهرا باید نشون میدادم که خیلی خوشحالم که قرار دارم باهات . خلاصه ساعت 12 ظهر همدیگرو دیدیدم و شروع کردیم از گرمی هوا صحبت کردیم تا رسیدیم به فروشگاه مورد نظرم ولی جنسی رو که میخواستم نداشت . گفتیم حالا که تا اینجا اومدیم بریم بقیه چیزا هم ببینیم . قبلا یک سری جانونی و جای سبزی دیده بودم و تازه مد شده بود و خیلی خوشگل بودن یهو گفتم عه مامان چقدر اینا دل نوشته های شیما...
ما را در سایت دل نوشته های شیما دنبال می کنید

برچسب : تجربه رابطه با زن شوهردار, نویسنده : dokhtaremehrabo0no بازدید : 105 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 6:05

من هر چقدر تلاش میکنم تا رابطه مو با مادرشوهرم خوب کنم نمیشه. گاهی وقتا مثلا حوصله خودمم ندارم بعد ایشون توقع دارن که اون لحظه باید فلان حرف رو میزدم تا خانوم خوشش میومد و چون هیچی نگفتم باز همسری رو دشارژ نمود و کلی راجع به من بهش غر زده . دیگه خسته ام کرده هر چند روز یه بار یه بهانه ای هست .   چند وقت پیش همسری اثاث کشی داشتن (دفتر جدیدش)، که برادر و پدرش برای کمک بهش رفته بودن دفترش.روز جمعه هم بود .صبح ساعت 8 صبح همسری از خونه بیرون رفت و تقریبا 9/30 شب برگشت.تو این فاصله مادرشوهر بهم زنگ نزد حالا که تنهایی بیا پیش ما . گذاشت ساعت 8 شب زنگ زد و همون لحظه با ع دل نوشته های شیما...
ما را در سایت دل نوشته های شیما دنبال می کنید

برچسب : من و مادرشوهر,من و مادرشوهرم,من و مادرشوهر و جاری,من و مادر شوهر جانم,خاطرات من و مادرشوهرم,ماجراهای من و مادرشوهرم,خاطرات من و مادرشوهر,ماجراهای من و مادرشوهر,ماجراهاي من و مادرشوهرم,زندگی من و مادرشوهر, نویسنده : dokhtaremehrabo0no بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 6:05

خب اومدم تا براتون از سالگرد ازدواجم بگم: یکشنبه31 مرداد سالگرد ازدواجمون بود ما از 5 شنبه کوچولو کوچولو مراسم داشتیم یعنی 5 شنبه باهم رفتیم یه سری چهارراه ولیعصر اخه کلی خاطره داریم اونجا .مخصوصا مزون لباس عروساشونو دوست دارم و هر دفعه با اشتیاق لباسهای عروسشونو نگاه میکنم با اینکه خودم یه لباس عروس خیلی خوشگل و ناز خریدم ولی کلا لباس عروس دوست دارم  بعد از اینکه اونجا گشتیم تصمیم گرفتیم یه سری بریم دریاچه.دور میدون دریاچه ماشینو پارک کردیم و رفتیم قدم بزنیم.یه دودی کل دریاچه رو گرفته بود از دور داشتیم به هم میگفتیم چقدر هوا آلوده هست و از این حرفا .و دل نوشته های شیما...
ما را در سایت دل نوشته های شیما دنبال می کنید

برچسب : سالگرد ازدواج,سالگرد ازدواج مبارک,سالگرد ازدواج به انگلیسی,سالگرد ازدواجمون مبارک,سالگرد ازدواجتون مبارک,سالگرد ازدواجتان مبارک,سالگرد ازدواجتون مبارك,سالگرد ازدواج شعر,سالگرد ازدواجمون,سالگرد ازدواجتون مبارک به انگلیسی, نویسنده : dokhtaremehrabo0no بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 28 شهريور 1395 ساعت: 6:05